بیاد دارم چهار سال پیش با دوستانمان نشریه با نام شاهد را در دبیرستان منتشر می کردیم و چون کم کم مورد اقبال خواننده هایمان که اکثرا نوجوان و جوان بودند قرار گرفت با عده از همان بچه ها به خصوص حامد حاجی پور عزیز تصمیم گرفتیم انجمنی با موضوع انتظار و موعود خواهی را ایجاد کنیم با تمام سختی هایی که داشت این انجمن را دو سال به وسیله خود آقا چرخاندیم ولی بعضی چیز ها که نمی توانم بگویم نگذاشت کار کنیم بعد از مدتی به همراه حامد از انجمن خارج شدیم تقریبا خرداد 84 تصمیم گرفتم این وبلاگ را راه اندازی کنم .......
همه اینها را گفتم که داستانم را گفته باشم نه اینکه بیلان بدهم کاش آنهایی که دم شان گرم به نفس مسیحایی است هم همینطور داستانشان را بگویند تا بدانیم داستان انتظار مان واقعا چقدر واقعی است من نگفتم من تا بدانیم ما در همین کلمه ما معنی انتظار را متجلی می کنیم و اگرنه من اگر چه بسیار باشد هیچ گاه منتظر واقعی نیست .
نشویم مانند بعضی ها که بیلان را برای نشان می دهند نه اینکه نشان بدهند چقدر کار کرده اند داستانمان را به بهانه نفروشیم که این بازار می گذرد و ما هیچ از آن تحفه به سرای دوست نمی بریم داستانمان را بنویسیم هرچند کم تنها برای بهایش بنگاریم که به ولله بهایی بزرگ تر از فردوس برین دارد به یاد داریم گرچه هرچند گاه خود را به فراموشی می زنیم .
تمام جمعه ها مقدس اند اما بیایید تمام روزهایمان جمعه باشد و تنها منتظر روز جمعه نباشیم .
داستان انتظارمان تخیلی نباشد که فردا از ما می پرسند (( جدا تو منتظر بودی !؟)) بیاید رئالیستی بنگاریم تا سالهای سال مانند رجبعلی و شیخ مفید از فرط انتظار ما بگویند !!
این گرچه من نبودم اما کاش می بودم
بیا تو اینگونه باش !!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: دل نوشته, براي تو مي نويسم,
